«معضل جانور همه‌چیز خوار»

تغذیه از نگاه زیست‌پس‌نگر

مجموعه‌ی 3 جلدی

اثر: مایکل پولان

ترجمه‌ی آرش حسینیان

جلد اول: رقعی 214 صفحه-  30 هزار تومان

موضوع: تغذیه، تکامل، کشت‌ودام‌ورزی، دامپزشکی، اقتصاد، سیاست، تاریخ، بازاریابی

تلفن و تلگرام سفارش کتاب: 09355934703

 

س

از متن کتاب:

ما فکر می‌کنیم «تغذیه‌ی دام با ذرّت»، یک سنت قدیمی و صحیح است، اما خوراندن مقادیر زیادی ذرّت به گاوها در بخش اعظم زندگی‌شان، کاری است که نه قدیمی است و نه ارزشمند. فایده‌ی اصلی‌اش این است که گاوها را به سرعت چاق می‌کند، گوشت‌شان را حاوی رگه‌هایی از چربی می‌کند، و به آن مزه‌ و بافتی خوشایند می‌دهد. این در حالی‌ست که این نوع گوشت ذرّت‌بنیان برای سلامتی ما چندان سودمند نیست، زیرا در مقایسه با گوشت حیواناتی که با علف تغذیه شده‌اند حاوی مقدار بیشتری چربی اشباع و مقدار کمتری چربی‌های امگا3 است. حجم روزافزونی از شواهد نشان می‌دهد بسیاری از مشکلاتی که به واسطه‌ی مصرفِ گوشت‌ قرمز برای سلامتی ایجاد می‌شود در حقیقت مشکلاتی است که مربوط به مصرفِ گوشت قرمز حیواناتی‌‌ست که با ذرّت تغذیه‌ شده‌اند. وقتی علفخواران با خوردن ذرّت سازگار نیستند، عجیب نیست اگر انسان‌ها نیز سازگاری ضعیفی با خوردن علفخوارانی داشته باشند که با ذرّت تغذیه شده‌اند.

 

استفاده‌ی همه‌جانبه از ذرّت در تغذیه‌ی دام، از منظرِ اقتصادی قابلِ درک است، و مگر در یک مزرعه‌ی صنعتی، منطقِ دیگری هم حاکم است؟ کالری کالری‌ست، و ذرّت، ارزان‌ترین و دمِ‌دست‌ترین منبعِ کالریِ موجود در بازار است. البته، زمانی همین منطقِ صنعتی می‌گفت "پروتئین پروتئین است" و خوراندنِ بقایای پودرشده‌ی بدنِ گاوها را به گاوها امری معقول جلوه می‌داد، تا آنکه دانشمندان متوجه شدند این عمل باعثِ شیوعِ بیماریِ جنونِ گاوی (BSE) می‌شود. پودر گوشت گاو و پودر استخوان گاو، ارزان‌ترین و آسان‌ترین راه برای برآوردن نیازهای پروتئینیِ یک گاو بود و اصلاً مهم نبود که این حیوانات از منظر زیست‌پس‌نگر، علفخوار هستند.

 

 

معرفی اثر:

بوم‌شناسی به ما می‌آموزد که کل حیات را می‌توان رقابتی بین موجودات زنده بر سر به‌چنگ‌آوردنِ انرژی خورشید نگریست؛ بطوریکه نور خورشید توسط گیاهان سبز به انرژی تبدیل شده و در قالبِ مولکول‌های پیچیده‌ی کربن ذخیره می‌شود. در واقع، یک زنجیره‌ی غذایی، سیستمی برای عبوردادن این کالری‌ها به سمت گونه‌هایی‌ست که فاقد توانایی بی‌همتای گیاهان برای تولیدِ این کالری‌ها از نور خورشید هستند. با این وجود، یکی از موضوعات این کتاب، اشاره به این نکته است که آن دسته از تحولاتِ صنعتی در زنجیره‌ی غذایی که از حول و حوش جنگ جهانی دوم صورت گرفته، عملاً قواعد بنیادی این داستان را تغییر داده است. کشاورزی و دامپروری صنعتی، به جای تکیه‌ی کامل بر خورشید برای دریافت انرژی، به منبع جدیدی متوسل شده است: به عبارت دیگر، کشاورزی و دامپروی صنعتی، یک زنجیره‌ی غذایی‌ست که بخش اعظمِ انرژی‌اش را در عوضِ نور خورشید از سوخت‌های فسیلی بیرون می‌کشد (البته که حتی این انرژی نیز در اصل از خورشید آمده، اما برخلاف نور خورشید پایان‌پذیر و تکرارناشدنی است) نتیجه‌ی این تغییر، افزایش چشمگیر در میزان انرژی غذاییِ قابل دسترس برای گونه‌ی ما بوده است؛ با اینکه این اتفاق، نان بشریت را در روغن انداخته (و به ما امکانِ تکثیرِ تعدادمان را داده است) اما بدون پیامد نیز نبوده است. اتفاقاً متوجه شده‌ایم فراوانی غذا، نه تنها معضل این جانورهمه‌چیزخوار را حل نکرده بلکه اتفاقاً از قرار معلوم تنها این معضل را وخیم‌تر کرده و برای ما همه نوع مشکلات و نگرانی‌های جدید تراشیده است.

خرس کوآلا در مورد اینکه چه باید بخورد مشکلی ندارد: اگر آنچه می‌بیند از نظر ظاهر، بو و مزه شبیه به برگ اُکالیپتوس باشد این یعنی آن چیز غذاست. در واقع، ترجیحات غذایی کوآلا در ژن‌های او حک شده است. اما برای جانور همه‌چیزخواری مثل ما (و یا موش‌ صحرایی)، بخشِ زیادی از زمان و فضای مغز بایستی به حل اینکه کدامیک از این همه غذاهای موجود در طبیعت برای خوردن مناسب است و کدام‌ها نه اختصاص داده شود. بسیاری از انسان‌شناسان بر این باورند دلیل اینکه چنین مغزهای بزرگ و پیچیده‌ای در ما تکامل یافته دقیقاً کمک به حل معضلاتِ پیش روی یک جانور همه‌چیزخوار بوده است.

همه‌چیزخوار بودن، همانقدر که یک چالش است یک فرصت بزرگ نیز محسوب می‌شود؛ زیرا درست همین خصلت است که به انسان امکان می‌دهد بتواند با موفقیت در هر منطقه‌ای از کره‌ی زمین ساکن شود.

قمار من در نوشتن این کتاب این بود که فرض را بر این گرفتم بهترین روش برای فهم نحوه‌ی تغذیه‌ی سالم، رفتن به ریشه‌هاست، و تصمیم گرفتم زنجیره‌ی غذاییِ کنونی‌مان را از گام اول یعنی از زمین کشاورزی تا صنایع غذایی و از آنجا تا بشقاب غذا دنبال کنم. می‌خواستم فرایند تولید و مصرف مواد غذایی را به شکلی موشکافانه بررسی کنم و آن را به مثابه‌ی نوعی تعامل بین گونه‌های خورنده و خورده‌شونده بنگرم (ویلیام اینگ نوشته است، "کل حیات، صرف‌کردنِ فعلِ «خوردن» است، به شکل معلوم و مجهول") آنچه من در این کتاب سعی در انجامش دارم نزدیک شدن به این پرسش است  که «چه بخوریم؟» و در این راه، از آنجا که یک «طبیعت‌گرا» هستم، از عدسی‌های دقیق‌ علم بوم‌شناسی (اکولوژی)، انسان‌شناسی، و همین‌طور عدسی ضعیف‌تر تجربیات شخصی‌ام بهره گرفته‌ام.